×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

niloofaraneh

نیلوفرانه

× سلام ، به سرزمین دل من خوش آمدید امیدوارم که از دیدن مطالب این وبلاگ لذت ببرید و ممنون از حضور گرمتون
×

آدرس وبلاگ من

niloofare.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/niloofare

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

اگـر لیــلی نبود

خدا گفت  :ليلي يك ماجراست ، ماجرايي اكنده از من . ماجرايي كه بايد بسازيش .
شيطان گفت :  تنها يك اتفاق است . بنشين تا بيفتد .
انان كه حرف شيطان را باور كردند ، نشستند
و ليلي هيچ گاه اتفاق نيافتاد .

مجنون اما بلند شد ، رفت تا ليلي را بسازد .
خدا گفت : ليلي درد است ، درد زادني نو ، تولدي به دست خويشتن .
شيطان گفت : اسودگي ست . خيالي ست خوش .
خدا گفت : ليلي ، رفتن است ، عبور است و رد شدن .
شيطان گفت : ماندن است .  فرو ريختن در خود .
خدا گفت :  ليلي جستجوست . ليلي نرسيدن است و بخشيدن
 
شيطان گفت :  خواستن است .  گرفتن و تملك .
خدا گفت :  ليلي سخت است .  دير است و دور از دست .
شيطان گفت :  ساده است .  همين جا و دم دست
و دنيا پر شد از ليلي هاي زود . ليلي هاي ساده اينجايي . ليلي هاي نزديك لحظه اي .
خدا گفت :  ليلي زندگي است .  زيستني از نوعي ديگر .

ليلي جاودانه شد و شيطان ديگر نبود
مجنون ، زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي دانست كه ليلي تا ابد طول مي كشد
ليلي گريه کرد
ليلي گفت :  امانتي ات زيادي داغ است . زياد تند است .
خاكستر ليلي هم دارد مي سوزد ، امانتي ات را پس مي گيري ؟
خدا گفت :  خاكسترت را دوست دارم ، خاكسترت را پس مي گيرم .

ليلي گفت:  كاش مادر مي شدم ، مجنون بچه اش را بغل مي كرد .
خدا گفت :  مادري بهانه عشق است ، بهانه سوختن ؛ تو بي بهانه عاشقي ، تو بي بهانه مي سوزي .
ليلي گفت :  دلم مي خواهد ، ساده ، بي تاب ، بي تب
خدا گفت :  اما من تب و تابم ، بي من مي ميري
 
ليلي گفت :  پايان قصه ام زيادي غم انگيز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پايان قصه ام را عوض مي كني ؟
خدا گفت :  پايان قصه ات اشك است .  اشك درياست ؛ دريا تشنگي است و من تشنگي ام ، تشنگي و اب . پاياني از اين قشنگتر بلدي ؟
ليلي گريه كرد.  ليلي تشنه تر شد .
خدا خنديد و گفت : زمين سردش است .  چه كسي مي تواند زمين را گرم كند ؟

ليلي گفت :  من .

خدا شعله اي به او داد .

ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت . سينه اش اتش گرفت . خدا لبخند زد . ليلي هم .
خدا گفت : شعله را خرج كن . زمين ام را به اتش بكش .
ليلي خودش را به اتش كشيد . خدا سوختنش را تماشا مي كرد .
ليلي گر مي گرفت .خدا حافظ مي كرد .ليلي مي ترسيد . مي ترسيد اتش اش تمام شود .

ليلي چيزي از خدا خواست . خدا اجابت كرد .
مجنون سر رسيد . مجنون هيزم اتش ليلي شد . اتش زبانه كشيد . اتش ماند . زمين خدا گرم شد .

 

خدا گفت : اگر ليلي نبود ، زمين من هميشه سردش بود

 

شنبه 11 دی 1389 - 2:32:21 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://che.baxblog.com

ارسال پيام

شنبه 18 دی 1389   7:58:36 PM

حالا ميدانم او انها را دوست داشت چون بي حيا و احمق و

متعفن بودند. عشق او اصلا با كثافت و مرگ توام بود

صادق هدايت.............بوف كور

http://zanzalil.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 دی 1389   4:47:08 PM

por motawa

ok

http://che.baxblog.com

ارسال پيام

یکشنبه 12 دی 1389   4:06:51 PM

جالبه

خانوما تحويل ميگيرن خودشونو

بابا ليلي تو پر قو خوابيده بود اين مجنون بود كه باباش در اومد

ديگه چرا تاريخ و تحريف ميكنين

http://maakaan.baxblog.com

ارسال پيام

یکشنبه 12 دی 1389   3:19:52 PM

agar leyli be majnun dade mishod,,,,, degar hich aasheghi rosva nemishod

ali

alipoya

http://ali poya.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 12 دی 1389   3:11:13 PM

سلام

فوق العاده بود ، اين وبلاگ گلچين چيزايي است كه بايد همه جا سرك بكشم تا بيابم . بازم از حسن سليقه ات ممنونم

دريغ كه مطلبي در حد اين وبلاگ ندارم اگه نه تقديم ميكردم

سلامت و شاد باشيد

خدانگهدار

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 12 دی 1389   9:40:03 AM

سلام چه زیبا بود برای خواندن وفهمیدن ولذت بردن ممنون از این همه زیبایی  

http://mosaffer.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 12 دی 1389   8:16:57 AM

گفتم که در کنار تو باشم ولی نشد

دلخوش به انتظار تو باشم ولی نشد

تو٬ اولین کسی که مرا صید می کند٬

من٬ آخرین شکار تو باشم ولی نشد

تو ساحل پر از صدف روبرو و من

دریای بی قرار تو باشم ولی نشد

قسمت نبود سهم هم از زندگی شویم

پیش آمدم که یار تو باشم٬ ولی نشد

ناف مرا به نام زمستان بریده اند

می خواستم بهار تو باشم ولی نشد.

 

             **************

با اینکه در سکوت عجیبی شناور است

یک شانه از بلندی فریاد من سر است.

او اتفاق تازه باغ ترانه هاست

مثل انار اول پائیز نوبر است

حتی خیال بودن او در کنار من

با اینکه مبهم است ولی شادی آوراست

اصلا بنا نبود که من عاشقش شوم

من از قماش دیگر و او چیز دیگر است

در لا به لای شعرم از او یاد می کنم

آری شروع عاشقی اینطور بهتر است

می دانم اوست شاعر پایان شعر من

شعری که سخت منتظر بیت آخر است

.